واقعه کربلا یا واقعه عاشورا نبرد امام حسین(ع) و یارانش در کربلا با سپاه کوفه است. واقعه کربلا در دهم محرم سال ۶۱ق و به دنبال بیعتنکردن امام حسین(ع) با یزید بن معاویه رخ داد که به شهادت امام و یارانش و نیز اسارت اهلبیتش انجامید. واقعه کربلا دلخراشترین واقعه در تاریخ اسلام دانسته شده است؛ از اینرو شیعیان بزرگترین مراسم عزاداری خود را در سالروز آن برگزار میکنند و به سوگواری میپردازند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی پایگاه خبری هنری بُراق حامیم، واقعه کربلا یا واقعه عاشورا نبرد امام حسین(ع) و یارانش در کربلا با سپاه کوفه است. واقعه کربلا در دهم محرم سال ۶۱ق و به دنبال بیعتنکردن امام حسین(ع) با یزید بن معاویه رخ داد که به شهادت امام و یارانش و نیز اسارت اهلبیتش انجامید.
واقعه کربلا دلخراشترین واقعه در تاریخ اسلام دانسته شده است؛ از اینرو شیعیان بزرگترین مراسم عزاداری خود را در سالروز آن برگزار میکنند و به سوگواری میپردازند.
واقعه کربلا با مرگ معاویه بن ابیسفیان در ۱۵ رجب سال ۶۰ق و شروع حاکمیت فرزندش یزید آغاز شد و با بازگرداندن اسیران کربلا به مدینه پایان یافت. حاکم مدینه تلاش کرد از امام حسین(ع) برای یزید بیعت بگیرد؛ از اینرو حسین بن علی برای گریز از بیعت، شبانه از مدینه خارج شد و به طرف مکه حرکت کرد. در این سفر، خانواده امام حسین(ع)، شماری از بنیهاشم و برخی از شیعیان او را همراهی میکردند.
امام حسین(ع) حدود چهار ماه در مکه ماند. در این مدت نامههای دعوت اهالی کوفه به دست او رسید. امام برای اطمینان از محتوای نامهها مسلم بن عقیل را به سمت کوفه و سلیمان بن رزین به سمت بصره فرستاد. با وجود احتمال ترور امام حسین(ع) در مکه به دست عاملان یزید و نیز دعوت کوفیان و تایید سفیر امام از درست بودن دعوت کوفیان، باعث شد امام در ۸ ذیالحجه راهی کوفه شد.
امام پیش از رسیدن به کوفه، از پیمانشکنی کوفیان باخبر شد و پس از برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحی به سمت کربلا رفت و در آنجا با لشکر عمر بن سعد روبهرو شد که عبیدالله بن زیاد، آن را به سمت امام فرستاده بود. دو سپاه در ۱۰ محرم معروف به روز عاشورا با هم جنگیدند. پس از آن که امام حسین(ع) و یارانش شهید شدند، لشکریان عمر بن سعد، با اسب بر بدن آنان تاختند. همچنین در عصر روز عاشورا سپاه یزید به خیمههای امام حسین(ع) حمله کرد و آنها را آتش زد و سپس بازماندگان امام را به اسارت برد. امام سجاد(ع) که به علت بیماری درگیر جنگ نشده بود و حضرت زینب(س) در میان اسیران بودند. سپاهیان عمر بن سعد سرهای شهیدان را به نیزه زدند و به همراه اسیران به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد و از آنجا به شام نزد یزید بردند.
بدن شهدای کربلا پس از رفتن سپاه عمر سعد توسط اهالی قبیله بنیاسد شبانه به خاک سپرده شد.
جایگاه و اهمیت
واقعه کربلا، از وقایع قرن نخست قمری است که در آن حسین بن علی، نوه پیامبر(ص) و سومین امام شیعیان به همراه تعدادی از یارانش در کربلا به دستور یزید بن معاویه به شهادت رسیدند و زنان و کودکان آنان را به اسارت بردند. این واقعه را دلخراشترین واقعه تاریخ اسلام و زمینهساز قیامهایی علیه أمویان میدانند. به گفته برخی از محققان این واقعه مانع از تحریف دین اسلام و سنت پیامبر(ص) توسط امویان گردید. مطهری بر این باور است که در میان وقایع تاریخی، کمتر واقعهای است که از نظر نقلهای معتبر به اندازه حادثه کربلا غنی باشد. به اعتقاد وی هیچ قضیهای در تاریخ- در تاریخهای دور دست مربوط به مثلاً سیزده یا چهارده قرن پیش- به اندازه حادثه کربلا تاریخ معتبر ندارد و حتی معتبرین مورخان اسلامی از همان قرن اول و دوم قضایا حادثه را با سندهای معتبر نقل کرده و این نقلها با یکدیگر انطباق دارد و به هم نزدیک است. [۴] شیعیان هر ساله در سالگرد این واقعه عزاداری میکنند. همچنین آثار هنری و نوشتاری بسیاری درباره این واقعه تولید شده است.
خودداری امام حسین(ع) از بیعت با یزید
پس از مرگ معاویه (۱۵ رجب سال ۶۰ق)، با تلاشهایی که او قبل از مرگش انجام داده بود[۵] برای فرزندش یزید از مردم بیعت گرفته شد؛[۶] البته براساس صلحنامه امام حسن(ع) با معاویه، معاویه حق نداشت برای خود جانشین تعیین کند.[۷] یزید تصمیم گرفت از چند تن از بزرگان مسلمانان که دعوت معاویه را برای بیعت با یزید نپذیرفته بودند، بیعت بگیرد.[۸] به همین دلیل به ولید بن عتبه، حاکم وقت مدینه نامهای نوشت و از او خواست که از حسین بن علی، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر به زور بیعت بگیرد و هر کدام نپذیرفت گردنش را بزند[۹] سپس، ولید نامه دیگری از یزید دریافت کرد که در آن تأکید کرده بود: نام موافقان و مخالفان را برای من بنویس و سر حسین بن علی را نیز با جواب نامه به سوی من بفرست».[۱۰] ولید با مروان بن حکم مشورت کرد[۱۱] و سپس عبدالله بن عمرو را به دنبال امام حسین(ع)، ابنزبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابیبکر فرستاد.[۱۲]
امام حسین(ع) به همراه سی نفر[۱۳] از نزدیکان خود به دارالاماره مدینه رفت.[۱۴] ولید، خبر مرگ معاویه را به او داد و سپس نامه یزید را برایش خواند که در آن از ولید خواسته شده بود از حسین بن علی(ع) بیعت بگیرد. حسین(ع) به ولید فرمود: «به گمانم هدف تو این است که بیعت من در حضور مردم باشد.» ولید جواب داد: «نظر من نیز همین است.»[۱۵] امام(ع) فرمود: «پس تا فردا به من فرصت بده تا نظر خود را اعلام کنم.»[۱۶] حاکم مدینه، عصر روز بعد، مأموران خود را به خانه حسین(ع) فرستاد تا جواب او را دریافت کند.[۱۷] حسین(ع) آن شب را هم مهلت خواست که با موافقت ولید همراه بود.[۱۸] بعد از این مهلتخواهی، امام(ع) تصمیم گرفت مدینه را ترک کند.[۱۹]
تغییر مسیر به سمت کربلا
امام حسین(ع) پس از رسیدن به منزلگاه عذیبالهجانات مجبور شد به سمت کربلا تغییرمسیر دهد. [۷۶]
برخورد با سپاه حر بن یزید ریاحی
ابنزیاد چون از حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه آگاه شد، حصین بن تمیم -رئیس شرطۀ (پلیس) خود- را همراه با چهار هزار نفر مرد نظامی به «قادسیه» اعزام کرد تا حد فاصل بین قادسیه تا «خفّان» و «قُطقُطانیه» تا «لَعلَع» را زیر نظر بگیرند تا از عبور و مرور کسانی که در این مناطق در تردد بودند، مطلع گردند.[۷۷] حر بن یزید ریاحی و هزار سرباز تحت امر او نیز بخشی از این لشکر چهار هزار نفری بودند که از سوی حصین بن تمیم برای جلوگیری از حرکت کاروان امام حسین به منطقه اعزام شده بودند.[۷۸]
ابومخنف از دو نفر از قبیله بنیاسد که امام را در این سفر همراهی میکردند، نقل کرده است که: «چون کاروان امام حسین(ع) از منزلگاه شراف حرکت کرد، در میانه روز به طلایهداران لشکر دشمن رسید. پس حسین(ع) به طرف ذوحُسَم روان شد.»[۷۹]
حر بن یزید و سپاهیانش به هنگام ظهر، در برابر امام حسین(ع) و یارانش قرار گرفتند. حسین(ع) به یاران خود دستور دادند که سپاهیان حر و اسبانشان را سیراب کنند. هنگام ظهر، امام به مؤذن خود –حَجّاج بن مسروق جعفی– دستور داد تا اذان بگوید. چون هنگام اقامه نماز شد، امام حسین(ع) پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم! این، عذری است به درگاه خداوند عزوجل و شما. من به سوی شما نیامدم مگر پس از آنکه نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما نزد من آمدند و از من خواستند که به نزد شما آیم و گفتید که ما امام نداریم، باشد که به وسیله من خدا شما را هدایت کند، پس اگر بر سر عهد و پیمان خود هستید من به شهر شما میآیم و اگر آمدنم را ناخوش میدارید، باز گردم.» حر و سپاهیانش سکوت اختیار کردند و هیچ نگفتند. پس امام حسین به مؤذن دستور داد که اقامه نماز ظهر را گفت. نماز جماعت برپا شد و حر و سپاهیانش نیز به امام اقتدا کردند.[۸۰]
امام حسین پس از اقامه نماز عصر، رو به مردم کرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم! اگر تقوای الهی پیشه سازید و حق را برای کسانی که اهلیت آن را دارند بشناسید، مایه خشنودی خداوند را فراهم میسازید. ما اهلبیت نسبت به مدّعیانی که ادعای حقّی را میکنند که مربوط به آنها نیست و رفتارشان با شما بر اساس عدالت نیست و در حقّ شما جفا روا میدارند، سزاوارتر به ولایت بر شما هستیم. اگر شما برای ما چنین حقّی را قائل نیستید و تمایلی به اطاعت از ما ندارید و نامههای شما با گفتارتان و آراءتان یکی نیست، من از همین جا باز خواهم گشت.»
حر بن یزید گفت: من از این نامههایی که شما گفتید، اطلاعی ندارم! ما جزو نویسندگان این نامهها نبودیم. ما مأموریت داریم به محض روبهرو شدن با شما، شما را به نزد عبیدالله بن زیاد ببریم.[۸۱]
حسین(ع) از همراهانش خواست که برگردند اما حر و همراهانش مانع شدند. حر گفت: «شما را باید نزد عبیدالله بن زیاد ببرم!» حسین(ع) فرمود: «به خدا سوگند به دنبال تو نخواهم آمد.» حر گفت: «من مأمور به جنگ با شما نیستم؛ ولی مأمورم از شما جدا نگردم تا شما را به کوفه ببرم، پس اگر شما از آمدن خودداری میکنید، راهی را در پیش گیرید که شما را نه به کوفه برساند و نه به مدینه؛ تا من نامهای برای عبیدالله بنویسم؛ شما هم در صورت تمایل نامهای به یزید بنویسید تا شاید این امر به عافیت و صلح منتهی گردد و در پیش من این کار بهتر است از آنکه به جنگ و ستیز با شما آلوده شوم.»[۸۲]
کاروان امام حسین(ع) از ناحیه چپ راه «عذیب» و «قادسیه» حرکت کردند؛ حر نیز با آن حضرت(ع) حرکت میکرد.[۸۳]
امام در کربلا
ورود امام حسین (ع) به کربلا
بیشتر منابع، در گزارشهای خود از دوم محرّم سال ۶۱ق، به عنوان روز ورود امام حسین(ع) و یارانش به کربلا یاد کردهاند.[۹۰] اما دینوری، مورخ قرن سوم قمری، روز ورود امام به کربلا را، اول محرم ذکر کرده است.[۹۱] به گزارش مقرم در مقتل الحسین، وقتی که حُر به حسین(ع) گفت: «همین جا فرود آی که فرات نزدیک است»، امام حسین(ع) فرمود: «نام اینجا چیست؟» گفتند: کربلا. امام فرمود: اینجا، جایگاه کَرْب (رنج) و بَلاست. پدرم هنگام حرکتش به سوی صفّین، از اینجا گذشت و من با او بودم. ایستاد و از نام آن را پرسید. نامش را به او گفتند. پس فرمود: «اینجا، جایگاه فرود آمدن مَرکبهایشان، و جایگاه ریخته شدن خونهایشان است». موضوع را پرسیدند. فرمود: «کاروانی از خاندان محمد(ص)، اینجا فرود میآیند.»[۹۲] سپس امام حسین(ع) فرمود: «اینجا، جایگاه مَرکبها و خیمهگاه ما و قتلگاه مردان ما و جای ریخته شدن خونهایمان است.»[۹۳] آنگاه فرمان داد که بارهایشان را در آنجا فرود آوردند.
نقل شده پس از منزل گرفتن در کربلا، امام حسین(ع) فرزندان، برادران و اهلبیتش را جمع کرد و به آنان نگاهی کرد و گریست؛ سپس فرمود: «خداوندا بدرستی که ما عترت و خاندان پیامبرت محمد(ص) هستیم که [از شهر و دیارمان] اخراجمان کردند و پریشان و سرگردان از حرم جدمان [رسول خدا(ص)] بیرون شدیم و بنیامیه به ما تعرض کردند. خدایا پس حقمان را از آنان بگیر و ما را برابر ظالمان یاری ده». پس رو به اصحاب کرده فرمود:
اَلنَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا وَالدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ
(ترجمه: مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان؛ حمایت و پشتیبانی از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفاه است پس هرگاه بلاء و سختی حادث شود دینداران کم میشوند.)
خوارزمی، مقتلالحسین (ع)، مکتبه المفید، ج۱، ص۳۳۷
پس از آن امام، زمین کربلا را که چهار میل در چهار میل وسعت داشت، از ساکنان آنجا به شصت هزار درهم خرید و با آنان شرط کرد که مردم را به سوی قبرش راهنمایی کنند و از زائرانش سه روز پذیرایی کنند.[۹۴]
حر بن یزید ریاحی نامهای به عبیدالله بن زیاد نوشت و او را از فرود آمدن حسین(ع) در این سرزمین با خبر ساخت.[۹۵] در پی این نامه، عبیداللّه نامهای خطاب به امام حسین(ع) نوشت: «امّا بعد،ای حسین از فرود آمدنت در کربلا با خبر شدم؛ امیرمؤمنان –یزید بن معاویه– به من فرمان داده که لحظهای چشم بر هم ننهم و شکم از غذا سیر نسازم تا آن که تو را به خدای دانای لطیف ملحق ساخته یا تو را به پذیرش حکم خود و حکم یزید بن معاویه وادار نمایم. والسّلام».[۹۶]
نقل شده حسین(ع) پس از خواندن این نامه، آن را به کناری پرتاب کرد و فرمود: «قومی که رضایت خود را بر رضایت آفریدگارشان مقدّم بدارند رستگار نخواهند شد.» پیک ابنزیاد به حضرت(ع) عرض کرد: یا اباعبدالله پاسخ نامه را نمیدهی؟ امام حسین(ع) فرمود: «پاسخش عذاب دردناک الهی است که به زودی او را فرا میگیرد.» پیک نزد ابنزیاد بازگشت و سخن حضرت را به او بازگفت. عبیدالله نیز دستور تجهیز سپاه برای جنگ با حسین(ع) را داد.[۹۷]
ورود عمر بن سعد به کربلا
عمر بن سعد روز سوم محرم، به همراه چهار هزار نفر از مردم کوفه وارد کربلا شد.[۹۸] درباره انگیزه رفتن عمر بن سعد به کربلا گفته شده: عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد را فرمانده چهار هزار تن از کوفیان کرده و به او دستور داده بود به ری و دَستَبی رفته با دیلمیانی که بر این منطقه چیره شده بودند، مبارزه کند. عبیدالله، فرمان حکومت ری را نیز به نام ابن سعد نوشته و او را به سمت فرمانداری این شهر برگزیده بود. پسر سعد به همراه یاران خود در منطقهای در بیرون کوفه به نام حمام اعین اردو زد. او برای رفتن به ری آماده میشد که چون امام حسین(ع) به سوی کوفه حرکت کرد، ابنزیاد، به عمر بن سعد دستور داد به جنگ امام حسین(ع) برود و پس از پایان آن، به سوی ری حرکت کند. ابنسعد جنگ با امام حسین(ع) را خوش نمیداشت. از این رو از عبیدالله خواست تا او را از این کار معاف بدارد؛ اما ابنزیاد معافیت او را منوط به پس دادن حکومت ری کرد.[۹۹] عمر بن سعد چون اصرار عبیدالله بن زیاد را دید، رفتن به کربلا را پذیرفت[۱۰۰] و با سپاهش به سمت کربلا حرکت کرد و فردای روزی که امام حسین(ع) در نینوا فرود آمده بود، به آن جا رسید.[۱۰۱]
گفتوگوهای امام حسین(ع) و عمر بن سعد
عمر بن سعد پس از استقرار در کربلا، خواست پیکی سوی امام بفرستد تا از او بپرسد برای چه به این سرزمین آمده است و چه میخواهد؟ این کار را به عزره بن قیس احمسی و دیگر بزرگانی که نامه دعوت به آن حضرت نوشته بودند، پیشنهاد کرد؛ اما آنان از انجام این کار خودداری کردند.[۱۰۲] اما کثیر بن عبدالله شعیبه پذیرفت و به سوی اردوگاه امام حسین(ع) حرکت کرد. ابوثمامه صائدی نگذاشت کثیر همراه با سلاح خود نزد حسین(ع) برود، بینتیجه پیش عمر بن سعد بازگشت.[۱۰۳]
پس از بازگشت کثیر بن عبدالله، عمر سعد از قره بن قیس حنظلی[۱۰۴] خواست تا نزد امام حسین(ع) برود و او پذیرفت. حسین(ع) در جواب پیام عمر سعد به قره فرمود: «مردم شهرتان به من نامه نوشتند که بدین جا بیایم. اکنون اگر مرا نمیخواهند باز میگردم». عمر سعد از این پاسخ شاد شد.[۱۰۵] پس نامهای به ابن زیاد نوشت و او را از سخن حسین(ع) آگاه کرد.[۱۰۶] عبیدالله بن زیاد در جواب نامه عمر سعد، بیعت حسین(ع) و یارانش با یزید را خواست.[۱۰۷]
تلاش ابنزیاد برای فرستادن سپاه به کربلا
پس از رسیدن امام حسین(ع) به کربلا، عبیدالله بن زیاد، مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و عطایای یزید- تا چهار هزار دینار و دویست هزار درهم- را در میان بزرگانشان تقسیم کرد و آنان را به یاری عمر بن سعد در جنگ با امام حسین(ع) فرا خواند. [۱۰۸]
عبیدالله بن زیاد، عَمرو بن حُرَیث را به کارگزاری کوفه گماشت و خود نیز با یارانش از کوفه بیرون آمد و در نُخَیله اردو زد و مردم را وادار به حرکت به نخیله کرد.[۱۰۹] و [جهت جلوگیری از پیوستن کوفیان به سپاه امام حسین(ع)] پل کوفه را در اختیار گرفت و اجازه نداد کسی از آن عبور کند.[۱۱۰]
به دستور عبیدالله بن زیاد، حصین بن تمیم و چهار هزار سپاهی تحت امر او از قادسیه به نخیله فرا خوانده شدند.[۱۱۱] محمد بن اشعث بن قیس کندی، کثیر بن شهاب و قعقاع بن سوید نیز از سوی ابنزیاد مأموریت یافتند تا مردم را آماده نبرد با حسین(ع) کنند.[۱۱۲] ابنزیاد همچنین سوید بن عبدالرحمن منقری را به همراه چند سوار به کوفه فرستاد و به او دستور داد تا در کوفه جستجو کند و هر کس را که از رفتن به جنگ امام حسین(ع) خودداری کرده است، پیش او بیاورد. سوید مردی از شامیان را که برای مطالبه میراث خود به کوفه آمده بود، بازداشت کرده و نزد ابنزیاد فرستاد. ابنزیاد نیز [جهت ترساندن مردم کوفه] دستور قتل او را صادر کرد. مردم که چنین دیدند همگی حرکت کردند و به نخیله رفتند.[۱۱۳]
با گردآمدن مردم در نخیله، عبیدالله به حُصَین بن نُمَیر، حَجّار بن اَبجَر، شَبَث بن رِبعی و شمر بن ذیالجوشن دستور داد تا جهت یاری ابنسعد به لشکرگاه او بپیوندند.[۱۱۴] شمر اولین نفری بود که فرمان او را اجرا کرد و آماده حرکت شد[۱۱۵] پس از شمر، زید (یزید) بن رَکاب کلْبی با دو هزار نفر، حُصَین بن نُمَیر سَکونی با چهار هزار نفر، مصاب ماری (مُضایر بن رهینه مازِنی) با سه هزار تن،[۱۱۶] حصین بن تمیم طهوی با دو هزار سپاهی[۱۱۷] و نصر بن حَربه (حَرَشه) با دو هزار تن از کوفیان حرکت کردند و به سپاه عمر بن سعد پیوستند.[۱۱۸] آنگاه ابنزیاد، مردی را به سوی شَبَث بن رِبعی فرستاد و از او خواست که به سوی عمر بن سعد حرکت کند. شبث نیز با هزار سوار، به عمر بن سعد پیوست.[۱۱۹] پس از شبث، حجّار بن اَبجَر با هزار سوار[۱۲۰] و پس از او محمد بن اشعث بن قیس کندی با هزار سوار[۱۲۱] و حارث بن یزید بن رویم نیز از پی حجار بن ابجر روانه کربلا شدند.[۱۲۲] عبیدالله بن زیاد هر روز صبح و ظهر، گروهی از نظامیان کوفی را در دستههای بیست، سی، پنجاه تا صد نفری، به کربلا میفرستاد[۱۲۳] تا این که در ششم محرم تعداد نفرات سپاه عمر بن سعد به بیش از بیست هزار تن رسید.[۱۲۴] عبیدالله، عمر بن سعد را فرمانده همه آنان نمود.
تلاش حبیب بن مظاهر برای گردآوری نیرو
به گزارش شعرانی، پس از گرد آمدن سپاهیان عمر بن سعد در کربلا، حبیب بن مظاهر اسدی با دیدن یاران اندک حسین(ع) با اجازه امام خود را به طور ناشناس به طایفهای از قبیله بنیاسد رساند و از آنان خواست که امام حسین را یاری کنند. بنیاسد، همراه حبیب بن مظاهر اسدی شبانه به سوی لشکرگاه امام حسین(ع) در حرکت بودند که سپاهیان عمر بن سعد به فرماندهی ازرق بن حرب صیداوی در کناره فرات راه را بر آنان بستند. کار به درگیری کشیده شده و بنیاسد به خانههایشان بازگشتند و حبیب به تنهایی نزد حسین (ع) بازگشت. [۱۲۵]
آخرین گفتگوی امام حسین(ع) با عمر بن سعد
مقالهٔ اصلی: گفتوگوی امام حسین و عمر بن سعد
به فاصله شب چهارم تا ششم محرم[۱۲۶] امام حسین(ع) با عمر سعد در جایی میان دو لشکر با یکدیگر ملاقات کرده و با یکدیگر گفتگو کردند.[۱۲۷] در این گفتگو پیشنهاداتی برای خاتمه جنگ ارائه شده است. امام حسین به همراه برادرش عباس و عمر سعد به همراه پسر و غلامش در جریان این گفتگو حضور داشتند.[۱۲۸] به گفته محمد بن جریر طبری از محتوای گفتگوی آنها اطلاع دقیقی در دسترس نبوده است[۱۲۹] و نقلهای تاریخی در این باره ضد و نقیض است.[۱۳۰]
عدهای با استناد به برخی نقلهای تاریخی از این گفتگو و سخنان دیگر امام حسین(ع)، هر گونه گزارشی که حاکی از پیشنهاد امام مبنی بر تسلیم در برابر یزید یا رفتن نزد وی باشد را نادرست دانستهاند.[۱۳۱] در مقابل برخی پژوهشگران معتقدند نامهای که عمر سعد بهدنبال این گفتگو به یزید بن معاویه نوشت، افشاکننده محتوا و مفاد این گفتگو است.[۱۳۲] او بعد از گفتگو با امام حسین(ع) طی نامهای خطاب به عبیدالله بن زیاد نوشت: «… حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همانجا که آمده، به همانجا بازگردد یا به یکی از مناطق مسلمانان برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان باشد، یا به نزد یزید برود تا هر چه او حکم داد درباره او اجرا کنند و این مایه رضای شما و صلاح امت است».[۱۳۳] عبیدالله، چون نامه را خواند گفت: «به درستی که این نامه مردی است کهاندرزگوی امیر خویش و مشفق قوم خویش است!» او درصدد بود این پیشنهاد را بپذیرد که شمر بن ذیالجوشن مانع شد.[۱۳۴]
هفتم محرم و بسته شدن آب
در هفتم محرم، عبیدالله بن زیاد در نامهای به عمر بن سعد، خواستار بسته شدن آب به روی امام حسین(ع) و یارانش شد. چون نامه به دست عمر بن سعد رسید، به عَمْرو بن حَجّاج زُبَیْدی فرمان داد تا با پانصد سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع دسترسی حسین(ع) و یارانش به آب شود.[۱۳۵]
در برخی منابع نقل شده پس از بستهشدن آب و شدتگرفتن تشنگی، امام حسین(ع) برادرش عباس را با سی سوار و بیست پیاده به همراه بیست مشک به آوردن آب فرستاد.[نیازمند منبع] آنان شبانه در حالی که نافع بن هلال بَجَلی با پرچم در پیشاپیش گروه در حرکت بود، به راه افتادند و خود را به نهر فُرات رساندند. عمرو بن حجّاج که مأمور حراست از فرات بود، به مقابله با یاران امام حسین(ع) برخاست. گروهی از یاران حسین(ع) مشکهای را پر کردند و گروهی دیگر از جمله حضرت ابوالفضل(ع) و نافع بن هلال مشغول جنگ شدند و از آنان در برابر هجوم دشمنان محافظت میکردند تا بتوانند آب را به خیمهها برسانند. یاران حسین(ع) موفق شدند آب را به خیمهها برسانند.[۱۳۶]
روز تاسوعا
شمر بن ذیالجوشن بعد از ظهر، نهم محرم سال ۶۱ق. پس از نماز عصر، نزد عمر بن سعد رسید و پیغام ابن زیاد را به او رساند.[۱۳۷] عمر بن سعد به شمر گفت: من خود عهدهدار این کار خواهم بود.[۱۳۸]
بنا به یک روایت، شمر و طبق روایتی دیگر عبدالله بن ابی المحل، برادرزاده ام البنین، از ابن زیاد برای فرزندان ام البنین امان نامه گرفته بودند.[۱۳۹] عبدالله، امان نامه خود را توسط غلامش به کربلا فرستاد و خود پس از ورود به کربلا، متن آن را برای فرزندان ام البنین خواند؛ اما آنها مخالفت کردند.[۱۴۰] بنا به روایت دیگر، شمر امان نامه را به کربلا آورد و به نزد عباس(ع) و برادرانش برد؛[۱۴۱] اما عباس(ع) و برادرانش همگی امان نامه را رد کردند.[۱۴۲] به گفته شیخ مفید شمر گفت: ای خواهرزادگان من، شما در امانید. آنها پاسخ دادند: خدا تو را و امانت را لعنت کند، ما را امان میدهی و فرزند رسول خدا(ص) بیامان است؟![۱۴۳]
عصر تاسوعا، عمر بن سعد ندا داد: ای لشکریان خدا! سوار شوید و بشارت دهید. پس لشکریان سوار شدند و به سوی اردوگاه امام حرکت کردند.[۱۴۴] وقتی حسین(ع) از نیت دشمن آگاه شد، به برادرش عباس فرمود: «اگر میتوانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و نماز بگزاریم. خدا میداند که من نماز و تلاوت قرآن را بسیار دوست میدارم».[۱۴۵] عباس نزد سپاهیان دشمن رفت و آن شب را از آنان مهلت خواست. ابن سعد با مهلت یک شبه موافقت نمود.[۱۴۶] در این روز، خیمههای امام حسین(ع) و اهل بیت و یارانش محاصره گردید. [۱۴۷]
وقایع شب عاشورا
أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَیْراً مِنْ أَصْحَابِی وَ لَا أَهْلَ بَیْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَجَزَاکُمُ اللَّهُ عَنِّی خَیْرا.
(ترجمه: همانا من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود، و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خاندان خودم سراغ ندارم؛ خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد.)
مفید، الارشاد، ۱۳۹۹ق، ج۲، ص۹۱
تجدید پیمان یاران امام حسین
امام حسین(ع) در اوایل شب عاشورا، یاران خود را جمع کرد و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه (رفتن) دادم. پس همه با خیال آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید». در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تأکید کردند. منابع تاریخی و مقاتل برخی از این سخنان را ضبط کردهاند.[۱۴۸]
نگرانی حضرت زینب(س)
پس از اظهار وفاداری یاران حسین (ع)، او به اردوگاه برگشت و وارد خیمه زینب (س) شد. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر حسین (ع) نشسته بود که شنید حضرت زینب (س) به حسین (ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزمودهاید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند.» حسین (ع) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند، به گونهای که مرگ را به گوشه چشمانشان مینگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.» نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین (ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب هستند، نزد حبیب بن مظاهر رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به حسین (ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.[۱۴۹]
حبیب بن مظاهر، یاران حسین (ع) را ندا داد تا جمع شوند. سپس به بنی هاشم گفت: به خیمههای خویش بازگردند؛ بعد رو به اصحاب کرد و آنچه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین (ع) نبودیم، اکنون با شتاب بر آنان حمله میکردیم تا جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب به همراه اصحاب با شمشیرهای کشیده و یک صدا به نزدیک حرم اهل بیت (ع) رسیده و گفت: «ای حریم رسول خدا (ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزههای پسران شماست، سوگند یاد کردهاند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر برتافتهاند فرو برند.»[۱۵۰]
وقایع روز عاشورا
مقالهٔ اصلی: روز عاشورا (وقایع)
امام حسین(ع) پس از اقامه نماز صبح،[۱۵۱] صفوف نیروهای خود (۳۲ تن سواره و ۴۰ تن پیاده)[۱۵۲] را منظم کرد. حسین(ع) برای اتمام حجت، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یاران به سوی لشکر دشمن پیش رفت و آنان را موعظه نمود.[۱۵۳] پس از سخنان حسین(ع)، زهیر بن قین آغاز به سخن کرد و از فضایل حسین(ع) گفت و به موعظه پرداخت.[۱۵۴]
یکی از وقایع صبح عاشورا کناره گیری حر بن یزید ریاحی از لشکر عمر بن سعد و پیوستن به اردوگاه حسین(ع) است.[۱۵۵]
در ابتدای جنگ، حملات به صورت گروهی انجام شد. طبق بعضی روایات تاریخی، تا ۵۰ تن از یاران امام، در اولین حمله به شهادت رسیدند. پس از آن، یاران امام به صورت فردی و یا دو نفری به مبارزه رفتند. اصحاب اجازه نمیدادند کسی از سپاه دشمن به حسین(ع) نزدیک شود.[۱۵۶] پس از شهادت یاران غیرهاشمی امام حسین(ع) در صبح و بعداز ظهر عاشورا، یاران بنیهاشمی حسین(ع) برای نبرد پیش آمدند. اولین کسی که از بنی هاشم از حسین(ع) اجازه میدان طلبید و به شهادت رسید، علی اکبر بود.[۱۵۷] پس از او دیگر خاندان امام نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند. ابوالفضل العباس(ع)، پرچمدار سپاه و محافظ خیمهها نیز در نبرد با نگهبانان شریعه فرات به شهادت رسید.[۱۵۸]
پس از شهادت بنیهاشم، امام حسین(ع) عازم نبرد شد، اما از سپاه کوفه تا مدتی کسی برای رویارویی با آن حضرت پا پیش نمینهاد. در میانه نبرد، علیرغم تنهایی حسین(ع) و زخمهای سنگینی که بر سر و بدن او وارد شده بود، حسین(ع) بیمهابا شمشیر میزد.[۱۵۹]
شهادت امام حسین
پیادگان تحت امر شمر بن ذیالجوشن، حسین(ع) را احاطه کردند؛ ولی همچنان پیش نمیآمدند و شمر آنها را به حمله تشویق میکرد.[۱۶۰] شمر به تیراندازان دستور داد امام را تیرباران کنند. از فراوانی تیرها، بدن امام پر از تیر شد.{{|عبارات مقاتل این است …ولما أثخن الحسین بالجراح ، وبقی کالقنفذ…بدن شریف امام مانند خار پشت شد. [۱۶۱] [۱۶۲] حسین(ع)، عقب کشید و آنان در برابرش صف بستند.[۱۶۳] جراحات وارده و خستگی، حسین(ع) را به شدت کم توان کرده بود. ازاینرو ایستاد تا اندکی استراحت کند. در این هنگام، سنگی به پیشانیاش اصابت کرد و خون از آن جاری شد. همین که امام خواست با لبه پیراهن،(با دستمال یا پارچه ای)[۱۶۴] خون صورتش را پاک کند، تیر سهشعبه و مسمومی به سویش پرتاب شد و بر قلبش نشست.[۱۶۵] مالک بن نُسَیر، با شمشیر، چنان ضربتی بر سرِ حسین(ع) زد که بند کلاهخود امام، پاره شد.[۱۶۶] سید بن طاووس [۱۶۷] افتادن امام ازروی مرکب بر زمین را پس از تیر باران کمانداران دانسته و حمله تعداد زیادی از سپاهیان را با دستور شمر در این صحنه دانسته که ضعف بدنی حضرت در حدی بوده که (کان قد أعیى یَنوء و یَکبو) یعنی افتان و خیزان بود، به مشقت بر می خاست باز می افتاد. [۱۶۸]
چون صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست | وز رفیقان ره استمدادا همت می کنم |
[۱۶۹] مردی به نام زرعه بن شریک تمیمی نیز ضربتی سخت به شانه چپ امام زد. سنان بن انس نخعی هم تیری به گلوی او زد. سپس صالح بن وهب جعفی (به نقلی سنان بن انس) پیش آمد و چنان با نیزه بر پهلوی حسین(ع) زد که با گونه راست از اسب به زمین افتاد.[۱۷۰]
شمربن ذی الجوشن با گروهی از سپاهیان عمر سعد از جمله سنان بن انس و خولی بن یزید اصبحی، به سوی حسین(ع) آمدند. شمر آنان را به تمام کردن کار حسین(ع) تشویق کرد؛[۱۷۱] اما کسی نپذیرفت. او به خولی دستور داد تا سر حسین(ع) را جدا کند. وقتی خولی وارد گودال قتلگاه شد، دست و بدنش لرزید و نتوانست این کار را انجام دهد. شمر[۱۷۲] و به نقلی سنان بن انس[۱۷۳] از اسب پیاده شد و سر حسین(ع) را جدا کرد و به دست خولی داد.[۱۷۴]
علامه طهرانی در لمعات الحسین [۱۷۵] براین باور است که نیرتبریزی در شعر معروفش اوضاع موجودات مختلف در جهان هستی ( هر کدام را به اندازه ظرفیت و استعدادش) هنگام شهادت امام (ع)خوب مجسم کرده است. فراز هایی از شعر نیّر در دیوانش(آتشکده نیّر) این است.
جان فدای تو! که از حالت جانبازی تو | در طف ماریه از یاد بشد، شور نشور | |
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت | حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور | |
گوش خضرا، همه پُر غلغلهی دیو و پری | سطح غبرا، همه پُر ولولهی وحش و طیور | |
غرق دریای تحیّر ز لب خشک تو، نوح | دست حسرت به دل از صبر تو، ایّوب صبور | |
مرتضی با دل افروخته، «لا حَول» کنان | مصطفی با جگر سوخته، حیران و حصور | |
کوفیان، دست به تاراج حرم کرده دراز | آهوان حرم از واهمه، در شیون و شور | |
انبیا محو تماشا و ملائک، مبهوت | ||
شمر، سرشار تمنّا و تو، سرگرم حضور [۱۷۶] |
وقایع پس از شهادت امام
پس از آنکه سنان بن انس، سر امام را به خولی داد. سپاهیان عمر سعد هر چه را که حضرت به تن داشت، غارت کردند. قیس بن اشعث و بحر بن کعب، (لباس)[۱۷۷]، اسود بن خالد اودی (نعلین)، جمیع بن خلق اودی (شمشیر)، اخنس بن مرثد (عمامه)، بجدل بن سلیم (انگشتر) و عمر بن سعد، (زره)[۱۷۸] آن حضرت را ربودند.
رساندن خبر شهادت امام
پس از اینکه امام حسین از اسب به زمین افتاد ذوالجناح بر بالین او آمد و به دور جسد بیحال امام میچرخید و او را بو میکرد و میبوسید. سپس پیشانیاش به خون بدن امام حسین آغشته کرد در حالیکه پاهایش را بر زمین میکوبید و شیهه سر میداد به سوی خیمهگاه رفت [۱۷۹] امام باقر (ع) در روایتی می فرماید: اسب در حالی که به خیمه ها برمی گشت می گفت: الظلیمه ، الظلیمه ، من اُمّه قتلتْ ابن بنت نبیّها فریادرس فریادرس از امتی که پسر دختر پیغمبرخود راکشتند. [۱۸۰] هنگامی که به خیمهگاه رسید شیهه میکشید و سر خود را به زمین میکوبید، وقتی که اهل بیت امام حسین ذوالجناح را به آن حال دیدند از خیمهها بیرون آمده و دور ذوالجناح گرد آمده و دست بر سر و صورت و پای او میکشیدند ام کلثوم دو دست خود را بر بالای سر خویش گذاشت و گفت: وامحمداه واجداه وانبیاه.. [۱۸۱] این داستان از روضههایی است که در مجالس عزاداری حسینی توسط مداحان خوانده میشود. [۱۸۲]
به ناگه رفرف معراج آن شاه | که با زین نگون شد سوی خرگاه | |
بر و بالش پر از خون دیده گریان | تن عاشق کشش آماج پیکان | |
به رویش صیحه زد دخت پیمبر | که چون شد شهسوار روز محشر | |
کجا افکندیش چون است حالش | چه با او کرد خصم بد سگالش | |
مر آن آدم وش پیکر بهیمه | همی گفت الظلیمه الظلیمه[۱۸۳] |
غارت خیمهها
پس از شهادت حسین(ع)، سپاه دشمن به خیمهها هجوم بردند و آنچه بود به غنیمت گرفتند. آنان در این امر بر یکدیگر سبقت میرفتند.[۱۸۴] شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع) همراه گروهی از سپاهیان، وارد خیمهگاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. به نقلی دیگر برخی از سپاهیان عمر بن سعد به این امر اعتراض کردند.[۱۸۵] عمر بن سعد دستور داد زنان حرم را در چادری جمع کردند و تعدادی را بر محافظت آنان گماشت.[۱۸۶]
تاختن اسب بر بدن امام
به دستور عمر بن سعد و در راستای اجرای فرمان ابن زیاد، ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه، با اسبانشان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند و استخوانهای سینه و پشت آن حضرت را درهم شکستند.[۱۸۷] این ده تن عبارتند از:
- اسحاق بن حویه[۱۸۸]
- اخنس بن مرثد[۱۸۹]
- حکیم بن طفیل
- عمرو بن صبیح
- رجاء بن منقذ عبدی
- سالم بن خیثمه جعفی
- واحظ بن ناعم
- صالح بن وهب جعفی
- هانی بن شبث خضرمی
- اسید بن مالک[۱۹۰]
فرستادن سرهای شهدا به کوفه
عمر بن سعد در همان روز سر حسین(ع) را به همراه خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی به سوی عبیدالله بن زیاد فرستاد. او همچنین دستور داد سر شهدای کربلا را نیز از بدن جدا کنند و آنها را که هفتاد و دو سر بودند با شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، عمرو بن حجاج و عزره بن قیس روانه کوفه کرد.[۱۹۱]
اسارت اهل بیت امام
مقالهٔ اصلی: اسیران کربلا
امام سجاد(ع) که بیمار بود، به همراه حضرت زینب(س) و بقیه بازماندگان، به اسارت گرفته و به کوفه نزد ابن زیاد و سپس به دربار یزید در شام فرستاده شدند.[۱۹۲]
دفن شهدا
به دستور عمر بن سعد اجساد لشکریان کوفه دفن شدند؛ اما پیکرهای حسین(ع) و یارانش بر زمین ماند. یازدهم محرم[۱۹۴] یا سیزدهم محرم[۱۹۵] را زمان دفن شهدای کربلا بیان کردهاند. بنابر برخی اقوال، پس از بازگشت عمر بن سعد و یارانش، جماعتی از بنیاسد که در نزدیکی کربلا منزل داشتند، به صحنه کربلا وارد شدند و در موقعی از شب که ایمن از دشمن بودند، بر امام حسین(ع) و یارانش نماز گزاردند و آنان را دفن کردند. بنابر نقلی بدن امام حسین(ع) با حضور امام سجاد(ع) به خاک سپرده شد.
پایان پیام/
منبع: ویکی شیعه
مطالب جالب
روز خبرنگار ۱۴۰۲ و علت نام گذاری
صحیفه سجادیه چیست؟
خواندن مانگا جذاب است یا مضر